رضاپهلوی چلبی ایران



باور کنید نمی دانیم این رضا پهلوی کرزای ایران است یا چلبی ایران
فرقی نمی کند از قدیم گفته اند آرزو بر جوانان عیب نیست
حالا این آقا رضا در پناه الطاف خاصه آمریکا جو مساعد دیده و از شنگول بازیها دست کشید و گیوه رو ورکشید و پای به عالم سیاست گذارده که منم رضا شاه دوم
اگه اولی به کمک انگلیسی ها بقدرت رسید دومی امیدوار به عنایا آمریکائیهاست

سایت شهروند گزارشی از سخنرانی ایشان در کانادا انتشار داده که خوب است با هم بخوانیم

چند هفته ای بیشتر نیست که در کنار درس و زندگی، گهگاهی هم برای شهروند گزارش تهیه میکنم. سعی دارم اتفاقات ایرانی ـ کانادایی شهرمان، تورنتو، را با زبانی خودمانی به خانههای شما بیاورم تا جدای از اخبار و ملاحظات سیاسی و اجتماعی اقصی نقاط جهان، چندی هم از گوشه و کنار شهری که فعلا در آن ساکن هستیم نیز صحبتی شده باشد.

این هفته از گوشه و کنار به مرکز شهر میرویم تا با هم در جلسهای شاهانه و به عظمت ایران زمین حضور به هم رسانیم. با هم به هتلی میرویم در قلب دانتاون تا بشنویم حرفها و حدیث فرزند 42 ساله و خوش صحبت محمدرضا شاه پهلوی را.

حدود ساعت 30: 5 بعدازظهر دوان دوان به سمت ورودی هتل شرایتون معروف خیابان کوئین در حرکت بودم که جوانی خوشرو و آرام نوشته ای فارسی به من و دیگر دوستان ایرانی داد. عنوان این نوشتار "خیلی ممنون آقایان، مردم ایران چلبی لازم ندارند" است که با کنجکاوی چند سطری از نوشته را خواندم که "امکان به قدرت رسیدن با پشتوانه ارتش آمریکا تحرک تازهای را در صف اپوزیسیون راست به وجود آورده است. رویای چلبی شدن تک و تایی در صفوف این بخش از اپوزیسیون انداخته است تا شاید بتوان با همین سناریو به قدرت رسید. . . "

خب حالا بیایید به سالن اصلی جلسه برویم، عجب صفی و عجب مراسم گشتنی؛ همه کس و همه چیز از لحاظ امنیتی مورد بررسی قرار میگیرد و کسی جز ما گزارشگران حق حمل کیف و دوربین امن به جلسه را ندارد.

این سخنرانی نیز مثل اکثر جلسات ایرانی با تاخیری یک ساعت و نیمه شروع میشود. ابتدا جوانی از تاخیر اندک جلسه عذرخواهی میکند و ایشان مراحل امنیتی جلسه را جزء قوانین کانادا نامیده (!) که برای حفظ امنیت ما شرکت کنندگان (!) لازم میباشد.

چند دقیقه بعد ایشان پشت میکروفن رفته و نثری موزون به یاد کودکان ایرانی میخواند.

". . . ای کودک ایرانی خانه‌ات را ویرانه خواستند و پدرت را زندانی و پشت تو را به مالیات این همه نعمت در خیابانهای شهر به شلاق کشیدند. سرمست از شراب جان تو در خواب شدند، در خواب کابوس قیام تو را دیدند و چون برخاستند، آن گونه یافتنت که میترسیدند، زیبایی آمد شجاع و اندیشمند، مغرور و سرفراز از تاریخ ات در قیام برای فردای تابناکت، پاینده مانی ای کودک ایرانی."

ایشان در ادامه از خانم جوان دیگری که به سختی فارسی حرف میزد خواست تا به عنوان یکی از جوانان مدعو آقای پهلوی چند سخنی به عرض دوستان منتظر در جلسه برساند. ایشان ضمن معرفی خود به عنوان جوانی رشد یافته در غرب اظهار داشت هرگز از مشکلات جوانان داخل ایران جدا نبوده است. وی خط مشی و سخنان آقای رضا پهلوی را برآیند خواسته های تمام جوانان ایرانی داخل و خارج از کشور برشمرد (!!!) در پرانتز به گوشم رساندند که این خانم در ماههای قبل در لباسی دیگر و در جلسه ای دیگر عرضی دیگر داشته است. خب البته آدمها در انتخاب رای و سلیقه آزادند هر چند نرخ تغییر رای سریع باشد

متن سخنرانی

توافق‌ ایران‌ و امریکا معاوضه‌ سیف‌العدل‌ با مسعود رجوی‌

سایت روشنگری
توافق‌ ایران‌ و امریکا معاوضه‌ سیف‌العدل‌ با مسعود رجوی‌ خبرگزاری‌ ایلنا گزارش‌ داد: ایران‌ و امریکا بزودی‌ کار مبادله‌ مسعود رجوی‌، سرکرده‌ منافقین‌ و سیف‌ العدل‌ عضو ارشد القاعده‌ را آغاز می‌کنند. هنوز اطلاعات‌ بیشتری‌ از جزییات‌ این‌ خبر به‌ دست‌ نیامده‌ است‌. اما این‌ پرسش‌ در افکار عمومی‌ شکل‌ گرفته‌ که‌ سیف‌العدل‌ کیست‌* مردی‌ که‌ کاخ‌ سفید برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ او حاضر به‌ پذیرش‌ شرطی‌ شد که‌ جمهوری‌ اسلامی‌ بیش‌ از 2 دهه‌ در پی‌ تحقق‌ آن‌ بود، شرطی‌ که‌ در طول‌ این‌ سال‌ها هیچگاه‌ کاخ‌ سفید حاضر به‌ پذیرش‌ آن‌ نشده‌ بود. آیا دیپلماسی‌ ایران‌ دچار تحول‌ جدی‌ شده‌ است‌ یا آنکه‌ به‌ دست‌ آوردن‌ سیف‌العدل‌ برای‌ امریکایی‌ها تا این‌ اندازه‌ اهمیت‌ دارد. سی‌.ان‌.ان‌ گزارش‌ داد: سیف‌العدل‌ که‌ برای‌ دستگیری‌ او نیز 25 میلیون‌ دلار جایزه‌ تعیین‌ شده‌ در ایران‌ بسر می‌برد! این‌ شبکه‌ با استناد به‌ گفته‌های‌ مقامات‌ ایرانی‌ می‌گوید: این‌ خبر توسط‌ برخی‌ از منابع‌ ایرانی‌ تایید شده‌ است‌ اما هنوز واکنشی‌ از سوی‌ مقامات‌ ایرانی‌ مبنی‌ بر دستگیری‌ یا عدم‌ تحویل‌ وی‌ به‌ مقامات‌ امریکایی‌ داده‌ نشده‌ است‌.فرضیه‌ آمدن‌ سیف‌العدل‌ به‌ ایران‌ از آنجا ناشی‌ شد که‌ مقامات‌ امریکایی‌ ادعا کردند آنها در ادامه‌ ردیابی‌ انتقال‌ سلاح‌های‌ میکروبی‌ و کشتار جمعی‌ عراق‌ به‌ ایران‌ که‌ از دید بازرسان‌ تسلیحاتی‌ سازمان‌ ملل‌ پنهان‌ مانده‌ است‌،پی‌ برده‌اند که‌ سیف‌العدل‌ نیز در ایران‌ و در استان‌ خراسان‌ است‌. اما تاکنون‌ هیچ‌ مقام‌ رسمی‌ و غیررسمی‌ این‌ خبر را تکذیب‌ و یا تایید نکرده‌ است‌. دستگیری‌ مسعود رجوی‌ سرکرده‌ منافقین‌ توسط‌ امریکا این‌ گمانه‌زنی‌ را تقویت‌ کرد که‌ کاخ‌ سفید خواستار تحویل‌ مسعود رجوی‌ سرکرده‌ منافقین‌ در مقابل‌ سیف‌العدل‌ عضو ارشد القاعده‌ است‌. اتفاقی‌ که‌ پاول‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ رابطه‌یی‌ با احترام‌ یاد کرد. خبرگزاری‌ ایلنا همچنین‌ با مخابره‌ خبر بازداشت‌ مسعود رجوی‌، محمود عطایی‌ و مهدی‌ ابریشمی‌، سه‌ تن‌ از سران‌ گروهک‌ تروریستی‌ منافقین‌ توسط‌ امریکا گزارش‌ داد که‌ این‌ سه‌ نفر در شهر بعقوبه‌ عراق‌ توسط‌ امریکایی‌ها بازداشت‌ و در یک‌ پادگان‌ زندانی‌ شدند.این‌ روزنامه‌ نوشت‌ که‌ این‌ بازداشت‌ طی‌ توافق‌ ایران‌ و امریکا برای‌ تبادل‌ سران‌ منافقین‌ در قبال‌ بازداشت‌شدگان‌ القاعده‌ در ایران‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. این‌ منابع‌ امریکایی‌ در گفت‌وگو با خبرنگار یک‌ روزنامه‌ عربی‌ افزودند: مشکلاتی‌ باعث‌ بروز پیچیدگی‌ در این‌ توافق‌ شده‌ و هنوز امریکا بطور کامل‌ در این‌ مورد چراغ‌ سبز نشان‌ نداده‌ است‌

آمریکا از ما چی می خواد

نوشته ای از ابراهیم نبوی

بگو از جونم چی می خوای؟

آمریکا باید از خود شفافیت نشان دهد و به صراحت بگوید که چه می خواهد ( احمد جنتی در مصاحبه با الاهرام)

در پی ملاقات های پنهان و نیمه پنهان نمایندگان ایران و آمریکا، آقای احمد جنتی عضو شورای نگهبان که جهت ملاقات با مقامات مصری به این کشور مراجعه کرده است، طی اظهار نظر شگفت انگیزی گفت که آمریکا باید به صراحت بگوید که چه می خواهد. به دنبال این درخواست صمیمانه قرار شد ملاقاتی خصوصی میان نمایندگان دو کشور برگزار شود و آمریکایی ها بطور شفاف مواضع شان را نشان بدهند و صراحتاً بگویند چه می خواهند.

شب ، داخلی ،لابی هتل
احمد و کالین در حالی که از دور چهارچشمی مواظبند به هم نگاه می کنند. احمد گردنش را آرام تکان می دهد و به یک میز که دو صندلی دو طرف آن قرار دارد اشاره می کند. کالین در حالی که سقف را نگاه می کند و سوت می زند به طرف آن میز می رود. احمد بعد از چند دقیقه نزدیک می شود و می پرسد: می تونم سر میزتون بشینم؟ کالین با احترام بر می خیزد و می گوید: آره عزیزم! هر جور راحتی. احمد لباسش را مرتب می کند و به گارسون که نزدیک شده است می گوید: لطفاً یه آب هویج با بستنی
کالین به گارسون می گوید: ویسکی دوبل با سودا
احمد: می شه اون زهرماری رو حالا نخوری؟ اول مذاکره است خبر مرگت.
کالین: عزیزم! خیلی وقت بود ندیده بودمت، چقدر ناز شدی!
احمد: واه ذلیل مرده! عجب بی چشم و رو هایی هستین شما.
کالین: می دونی چقدر انتظار این لحظه رو کشیدم.
احمد: آره جون عمه ات. اگه از من خوشت می اومد واسه چی چهار ساله پشت سر اون مرتیکه بی ریخت خاتمی موس موس می کردی؟ حالا که نمی تونی باهاش کنار بیایی اومدی سراغ من؟ همیشه ما رزرویم.
کالین: این حرفو نزن ! هر گلی یه بویی داره.
احمد: کالین! فهمیدی چه عطری زدم؟ اگه گفتی؟
کالین( بو می کشد): کلوین کلاین نیست؟
احمد: نا امیدم کردی، تی رزه، بوی گل محمدی می ده. تو سفورا ی پاریس خریدم.
کالین: اینقدر به فکر خودتم که این چیزا رو نمی فهمم. منو ببخش.( به چشمهایش خیره می شود) می دونی من خیلی چشمهاتو دوست دارم.
احمد: لابد عین همین حرفا رو به اون ظریف و خاتمی و نماینده های جورواجورش زدی. من که باور نمی کنم.
کالین: به جون خودت من این حرفا رو به هیچکس نگفتم. باور کن. دلم مهربونی دستاتو می خواد.
احمد: حالا حتماً لازمه همه کارا رو همینجا جلو چشم این مردم انجام بدیم؟
کالین: نه، بریم بالا، من یه سوئیت دارم، اول من می رم، بعد تو بیا، حواست باشه کسی تو رو نبینه. طبقه 6، اتاق 609

کالین می رود و چند لحظه بعد احمد تمام آب هویج بستنی را می خورد و بالا می رود. قلبش تاپ تاپ می زند. زیر لب می گوید: مرتیکه یه بار شفاف نمی گه از جون من چی می خواد. اگه آدم بفهمه یه خاکی تو سرش می ریزه، ولی وقتی آدم نفهمه دست و پاشو گم می کنه. به اتاق می رسد. دور و برش را نگاه می کند. کسی نیست. در اتاق 609 را میزند. کالین پشت در منتظر است. در را باز می کند و فوراً می رود داخل.

روز، داخلی، اتاق 609
کالین: چقدر خوب کردی اومدی اینجا.
احمد: اصلاً دلم نمی خواست. ازت می ترسم. بهت اعتماد نمی کنم. الآن هم فکر می کنم اشتباه کردم.
کالین: آخه واسه چی ؟ من که ترس ندارم. من تا زمانی که خودت نخوای.....
احمد: می شه ادامه ندی.
کالین: هر جور راحتی. من دوست دارم حرف دلمو باهات بزنم.
احمد: اول باید یه چیزی رو شفاف به من بگی وگرنه من یه لحظه هم اینجا نمی مونم.
کالین: به جون خودت هر چی بپرسی جواب می دم.
احمد: می شه بطور شفاف به من بگی چی از جون من می خوای؟
کالین: من اصلاً قصد بدی ندارم. دوست دارم با هم رابطه داشته باشیم. یه چیزایی من دارم که می دم به تو، یه چیزایی تو داری که می دی به من.
احمد: مثلاً من چی دارم که می دم به تو؟
کالین: قول می دم با هم کنار بیایم.
احمد: ولی من اصلاً منظورت رو نمی فهمم. من خیلی خاطره بد از تو دارم، خیلی، نمی تونم، نمی تونم، بخدا کالین هر کاری می کنم نمی تونم.
کالین: آخه چرا احمد؟
احمد: چرا؟ یعنی تو نمی فهمی چرا؟ تو مگه نبودی که از تجاوز اون مرتیکه وحشی حمایت کردی؟
کالین: عزیزم! اون روزها گذشت. دیگه تکرار نمی شه. حالا دنیا عوض شده.
احمد: نه، نه، ما فقط می تونیم با هم دوست باشیم. بقیه چیزا نه، تو با همین دستا با اون مرتیکه دست دادی، من نمی تونم ...
کالین: ولی من نهایتاً تو رو ترجیح دادم.
احمد: اره جون مامانت. واسه اینکه ما اجازه ندادیم اون مرتیکه بی ریخت زبون باز باهاتون مذاکره کنه.
کالین: حسود جان! می شه بگی اون آقای خاتمی به اون جذابی کجاش بی ریخته؟
احمد: خاک برسرت بی سلیقه. شما مردا همه تون بی عقلین، تا ببینین یه کسی تو مهمونی مورد توجه قرار گرفته دلتون واسش می ره. فکر نمی کنین اون چیز اصلی رو داره یا نه.
کالین: کدوم چیز اصلی؟
احمد: منظورم قدرته،همونی که تو پدرسوخته بی چشم و رو دنبالش هستی و منم دارم و فقط ما داریم. باید بگی چی می خوای.
کالین: آخه من نمی تونم همه چیز رو بگم.
احمد: پس مذاکره بی مذاکره. شما آمریکایی ها باید با شفافیت و صراحت بگید از ما چی می خواهید